فاطمه کوچولو و بابا رضا
سلام پنجشنبه گذشته مامانم بهم خبر داد پدرم که بابا رضای دخملیه براش یه کاری پیش اومده که میاد تهران. خیلی خوشحال بودم چون دو ماهی می شد که بابام نمی دیدم.این بابای ما عشق فاطمه کوچولو. بابا رضا صبح جمعه رسید و تا رسید ملوسکمو بیدار کرد.اینقدر قربون صدقش رفت نگو و نپرس. فاطمه هم خجالت می کشید هم خودش لوس می کرد. بابا خیلی دوست داره با فاطمه بره بیرون منم دیدم هوا آفتابیه دیدم فرصت مناسبیه،که بچه هم بعد از چند روز تو خونه موندن یه هوایی عوض کنه. راستی نگفته بودم ما بالاخره تصمیم گرفتیم برای دخملی پرستار بگیرم و خدا رو شکر یه پرستار مهربون به اسم خاله طاهره رو پیدا کردیم که موقعی که من و بابای فاطمه سرکاری...
نویسنده :
نسیم
6:24