فاطمه کوچولوفاطمه کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

فاطمه کوچولو

فاطمه کوچولو و سرماخوردگی

پنجشنبه پیش که برای ناهار خونه عمه جون شما دعوت شده بودیم قرار شد غروب بریم نمایشگاه انار که تو مصلی برگزار شده بود و روز آخر برگزاریش بود . منم که معمولا هرجا می خوام برم برای شما یه ساک می بندم مشکلی نداشتم الا یه کلاه یا روسری،چون قبل ظهر که راه افتادیم سمت خونه عمه جون هوا خوب بود. خلاصه قرار شد یکی از روسری های آبجی زهرا(دختر عمه فاطمه کوچولو) رو براش استفاده کنم ولی چشمتون روز بد نبینه شما  بعد از بستن روسری یه قشقرقی به پا کردین  که نگو و نپرس. به هر مصیبتی بود روسری رو سرتون کردم ولی مگه شما ساکت می شدین حالا که قضیه سر مبارک شما حل شده بود یه مشکل جدید به وجو اومد شما می گفتین(با زبون گریه) الا و بلا من باید...
28 آبان 1392

نقاش کوچولو

روز گذشته کارتی از مهد کودک فاطمه کوچولو دریافت کردیم که عنوان شد نقاشی کوچولوی ماست ودرواقع مربیان مهد صفحه ای سفید را در اختیار کودکان قرارداده و چند نوع ماژیک به دستشان داده تا روی آن خط خطی کنند و اثرشان به نوعی ثبت شود وبعد آن را قاب کرده و به خانوادشان تحويل دادند و اينطوری شد که ما با نقاش کوچولو آشنا شدیم     ...
7 آبان 1392

این روزها

سلام فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون شده وقتی که از مهد کودک برمی گرده همش دلش میخواد از سروکولمون بالا بره و خودشو شیرین کنه البته بچه حق داره و ما خسته ایم. خلاصه چندتا CD موزیکال شعر و ترانه گرفتیم که براش میزاریم تا به نوعی مشغول باشه باورتون نمیشه از بس این آهنگ ها و شعرهارو گوش دادیم که بعضی مواقع ناخودآگاه مثلا شعر آهویی دارم خوشگله و ترانه هایی از این دست را زمزمه می کنیم . فاطمه کوچولو الان چند وقتی است که راه میره و حسابی تمام خونه رو پر کرده از این خرده بیسکویت و وقتی راه میری یکدفه زیر پات چیزی را احساس می کنی و یه حسی به آدم دست میده و اگر آن چیز تکه میوه  باشه که تمام تنت مورمور میشه. الان که داریم به فصل سرما...
5 آبان 1392

چشم چشم دو ابرو

چشم چشم دو ابرو       *        دماغ و دهن یه گردو گوش گوش دو تا گوش      *       موهاش نشه فراموش دست دست دوتا پا        *        انگشت ها ، جورابها ببین چقدر قشنگه       *        حیف که بدون رنگه ببین چقدر قشنگه      *        حیف که بدون رنگه   ...
14 مهر 1392

جشن تولد یکسالگی فاطمه کوچولو

چند قدمی مانده به ميلاد ؛ به روزی خاطره انگيز و اميد به بزرگی خدا که چنين روزی را مقرر فرمود........... فاطمه جون : ضربان قلبم را با طنين نفست تنظیم کردم پس هميشه آرام و جاری باش. عزیزم تو بهترین اتفاق زندگی ما بودی و الان یکسال از آنروز می گذرد لحظه ها می گذرد و تو زندگی را تجربه میکنی. ما نيز روزی همین نقش را برای پدر و مادرمان بازی می کردیم و اکنون گردونه روزگار این نقش را به تو سپرد راستی چه زود می گذرد اصلا باورمان نمی شود که اکنون خودما در جایگاه پدر و مادر یک خانواده نقش آفرینی می کنیم. خداوندا از این هدیه گرانقدری که به ما دادی ممنونیم .فاطمه جون عزیزم تولد يک سالگی ات مبارک انشاالله که سالیان سال زنده باشی و جشن تولد 1...
13 مهر 1392

شیطون بلا

سلام ؛ فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون بلا شده ؛ شعرهایی که براش می خونیم مثلا مثل اتل متل توتوله یا چشم چشم دوابرو  یا بازی کلاغ پر را براش میخونیم و انجام می دیم با زبان خودش اصرار به خواندن دوباره اونارو داره و با حرکاتش و با زبان مخصوص نی نی ها می خواد به ما بفهمونه که دوباره اونو براش بخونیم خیلی حرکاتش شیرینه و واقعا دوستش داریم ...
10 مهر 1392