فاطمه کوچولوفاطمه کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فاطمه کوچولو

دغدغه این روزهای مامان فاطمه کوچولو

باز هم سلام باز هم دخمل من مریض شده از این ویروس جدیدا گرفته که اولش اسهال و استفراغه و به دنبالش علایم سرماخوردگی شروع میشه. ماجرا از این جا شروع شد که دفعه قبل که فاطمه کوچولو مریض شد زنگ زدم شمال، مامان بنده خدا کار و زندگیش ول کرد با آبجی معصومه اومد تهران. دوهفته موندن تا فاطمه خانم سرحال شد، چشمتون روز بد نبینه تا مامان شون برگشتن شمال و دخملی رفت مهد کودک روز دوم نشده وقتی از مهد بر میگشتیم خونه گلاب به روتون دختری تو ماشین بالا آورد. تا شب دیگه خبری نشد و من فکر کردم دخترم حتما تو مهد غذای سنگین خورده و مشکلی نیست.ولی باز این اتفاق تکرا...
10 بهمن 1392

مادرانه

فاطمه من، زندگی من، یه وقتایی که به تو نگاه می کنم و می بینم که هر روز داری بزرگتر می شی، هر روز داری یه چیز جدید یاد می گیری ،من و یا بابا رو صدا می کنی و بهمون می خندی و باخندت قلبمون رو پر از شادی می کنی تو دلم می گم خدایا شکرت ،هزاران با شکر،شکر که تورو به ما داد. شکر که تو رو سالم به ما داد،شکر که  به ما فرصت داد چنین لحظاتی رو با حضور تو تجربه کنیم. شکر که می بینیم هر روز داری شیرین تر و ملوس تر می شی. این جور موقع ها می گم: خدایا اااااااااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم؛خودت هوای دخترمو مخصوص داشته باش.   کسی که قلبش همیشه واسه تو می تپه.مامان ...
10 بهمن 1392

این روزها و تجربه های جدید

  سلام فاطمه کوچولو چند وقتیه که بعضی از کلمات را میگه و شعرهایی که براش میخونیم سعی میکنه تکرار کنه البته با زبان نی نی ها که باید زیر نویس بشه                  فاطمه کوچولو خیلی شیطون بلاست ما دورتادور خونه، هرجای خطرناک مثل کنار بخاری، ورودی آشپزخانه ،دستگیره گاز ، پریز برق ، درب شیشه ای بوفه و خلاصه بگم ، خونه شده منطقه جنگی از بس یا دربها را بستیم و مانع برای ورود گذاشتیم الان یاد گرفته که درب بوفه را باز کنه و اگر خلاف میلش عمل کنی بهت اخم میکنه و اگر دعواش کنی دستشو جلوی دماغش میگیره و میگه: هیس و خودشو برات شیرین میکنه و میاد بغلت همش دوست دار...
12 دی 1392

فاطمه کوچولو و سرماخوردگی

پنجشنبه پیش که برای ناهار خونه عمه جون شما دعوت شده بودیم قرار شد غروب بریم نمایشگاه انار که تو مصلی برگزار شده بود و روز آخر برگزاریش بود . منم که معمولا هرجا می خوام برم برای شما یه ساک می بندم مشکلی نداشتم الا یه کلاه یا روسری،چون قبل ظهر که راه افتادیم سمت خونه عمه جون هوا خوب بود. خلاصه قرار شد یکی از روسری های آبجی زهرا(دختر عمه فاطمه کوچولو) رو براش استفاده کنم ولی چشمتون روز بد نبینه شما  بعد از بستن روسری یه قشقرقی به پا کردین  که نگو و نپرس. به هر مصیبتی بود روسری رو سرتون کردم ولی مگه شما ساکت می شدین حالا که قضیه سر مبارک شما حل شده بود یه مشکل جدید به وجو اومد شما می گفتین(با زبون گریه) الا و بلا من باید...
28 آبان 1392

این روزها

سلام فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون شده وقتی که از مهد کودک برمی گرده همش دلش میخواد از سروکولمون بالا بره و خودشو شیرین کنه البته بچه حق داره و ما خسته ایم. خلاصه چندتا CD موزیکال شعر و ترانه گرفتیم که براش میزاریم تا به نوعی مشغول باشه باورتون نمیشه از بس این آهنگ ها و شعرهارو گوش دادیم که بعضی مواقع ناخودآگاه مثلا شعر آهویی دارم خوشگله و ترانه هایی از این دست را زمزمه می کنیم . فاطمه کوچولو الان چند وقتی است که راه میره و حسابی تمام خونه رو پر کرده از این خرده بیسکویت و وقتی راه میری یکدفه زیر پات چیزی را احساس می کنی و یه حسی به آدم دست میده و اگر آن چیز تکه میوه  باشه که تمام تنت مورمور میشه. الان که داریم به فصل سرما...
5 آبان 1392

شیطون بلا

سلام ؛ فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون بلا شده ؛ شعرهایی که براش می خونیم مثلا مثل اتل متل توتوله یا چشم چشم دوابرو  یا بازی کلاغ پر را براش میخونیم و انجام می دیم با زبان خودش اصرار به خواندن دوباره اونارو داره و با حرکاتش و با زبان مخصوص نی نی ها می خواد به ما بفهمونه که دوباره اونو براش بخونیم خیلی حرکاتش شیرینه و واقعا دوستش داریم ...
10 مهر 1392

فاطمه کوچولو و خاله زهره

سلام این هفته خاله زهره که دوست جون جونی بنده باشه از فریدونکنار اومد خونه ما .خاله زهره صبح خیلی زود رسید که مصادف شد با بیدار شدن خانوم خانومای مامان . نمی دونید دخملی چیکار کرد از خجالتش به من چسبیده بود و تا به خاله زهره نگاه می کرد می زد زیر گریه . خلاصه  دخملی رو بردم مهد کودک و خودم هم رفتم سرکار، بعد از ظهر که برگشتیم خونه پیش خاله زهره ،ناز ناز مامان از این رو به اون رو شده بود. چنان خودشو برا خاله جونش لوس می کرد که که ای کاش بودین و می دیدینش.من که خیلی خندم گرفت نه به اون گریه صبح نه به این قر و اطوار بعد از ظهر . دخملی منه دیگه چیکارش میتونم بکنم جز این که قربونش برم. ...
3 مهر 1392

اولین قدم زندگی

سلام دیشب عزیز دلم فاطمه کوچولو تونست یک قدم به سختی برداره که ما  و خاله هاش حسابی کیف کرديم و تشویقش کردیم که فاطمه جون کلی ذوق کرد و خندید و دوباره سعی می کرد که اون کارو تکرار کنه و زمین میخورد واقعا چه لذت بخشه که آدم تمام اینکارو را به مرور زمان در فرزندش می بیند ...
23 شهريور 1392

روز دختر مبارک

    تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم...... عزیزم امروز روز توست ، امیدوارم در تمام مراحل زندگیت شاد،سرزنده و کامروا باشی و به تمام خواسته های زندگیت برسی.     ((  دخترم روز ت م ب ارک   ))     سالروز میلاد خانم فاطمه معصومه (س) و روز ملی دختر را به همه بانوان پاک و آسمانی تبریک عرض می کنم. ...
18 شهريور 1392