فاطمه کوچولوفاطمه کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فاطمه کوچولو

نقاش کوچولو

روز گذشته کارتی از مهد کودک فاطمه کوچولو دریافت کردیم که عنوان شد نقاشی کوچولوی ماست ودرواقع مربیان مهد صفحه ای سفید را در اختیار کودکان قرارداده و چند نوع ماژیک به دستشان داده تا روی آن خط خطی کنند و اثرشان به نوعی ثبت شود وبعد آن را قاب کرده و به خانوادشان تحويل دادند و اينطوری شد که ما با نقاش کوچولو آشنا شدیم     ...
7 آبان 1392

این روزها

سلام فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون شده وقتی که از مهد کودک برمی گرده همش دلش میخواد از سروکولمون بالا بره و خودشو شیرین کنه البته بچه حق داره و ما خسته ایم. خلاصه چندتا CD موزیکال شعر و ترانه گرفتیم که براش میزاریم تا به نوعی مشغول باشه باورتون نمیشه از بس این آهنگ ها و شعرهارو گوش دادیم که بعضی مواقع ناخودآگاه مثلا شعر آهویی دارم خوشگله و ترانه هایی از این دست را زمزمه می کنیم . فاطمه کوچولو الان چند وقتی است که راه میره و حسابی تمام خونه رو پر کرده از این خرده بیسکویت و وقتی راه میری یکدفه زیر پات چیزی را احساس می کنی و یه حسی به آدم دست میده و اگر آن چیز تکه میوه  باشه که تمام تنت مورمور میشه. الان که داریم به فصل سرما...
5 آبان 1392

چشم چشم دو ابرو

چشم چشم دو ابرو       *        دماغ و دهن یه گردو گوش گوش دو تا گوش      *       موهاش نشه فراموش دست دست دوتا پا        *        انگشت ها ، جورابها ببین چقدر قشنگه       *        حیف که بدون رنگه ببین چقدر قشنگه      *        حیف که بدون رنگه   ...
14 مهر 1392

جشن تولد یکسالگی فاطمه کوچولو

چند قدمی مانده به ميلاد ؛ به روزی خاطره انگيز و اميد به بزرگی خدا که چنين روزی را مقرر فرمود........... فاطمه جون : ضربان قلبم را با طنين نفست تنظیم کردم پس هميشه آرام و جاری باش. عزیزم تو بهترین اتفاق زندگی ما بودی و الان یکسال از آنروز می گذرد لحظه ها می گذرد و تو زندگی را تجربه میکنی. ما نيز روزی همین نقش را برای پدر و مادرمان بازی می کردیم و اکنون گردونه روزگار این نقش را به تو سپرد راستی چه زود می گذرد اصلا باورمان نمی شود که اکنون خودما در جایگاه پدر و مادر یک خانواده نقش آفرینی می کنیم. خداوندا از این هدیه گرانقدری که به ما دادی ممنونیم .فاطمه جون عزیزم تولد يک سالگی ات مبارک انشاالله که سالیان سال زنده باشی و جشن تولد 1...
13 مهر 1392

شیطون بلا

سلام ؛ فاطمه کوچولو این روزها خیلی شیطون بلا شده ؛ شعرهایی که براش می خونیم مثلا مثل اتل متل توتوله یا چشم چشم دوابرو  یا بازی کلاغ پر را براش میخونیم و انجام می دیم با زبان خودش اصرار به خواندن دوباره اونارو داره و با حرکاتش و با زبان مخصوص نی نی ها می خواد به ما بفهمونه که دوباره اونو براش بخونیم خیلی حرکاتش شیرینه و واقعا دوستش داریم ...
10 مهر 1392

کیف جدید مهدکودک فاطمه کوچولو

  سلام دختر نازم یه چند روز بود تو این فکر بودم برات یه کیف جدید مهد بخرم ،آخه کیف قبلیت خیلی داغون شده بود و من خیلی از این موضوع ناراحت بودم . دنبال یه فرصت بودم تا با هم بریم و یه کیف خوشگل برات بخریم، دیروز همون روز بود. با اینکه خیلی مشکل بود ولی با همه سختی بعد از اینکه از مهد تحویلت گرفتم با هم رفتیم محل کار بابایی و بعدش هم پیش به سوی بازار . چند تا مغازه رو گشتیم ولی کیفی که لایق شما باشه پیدا نکردیم تا اینکه بالاخره من و بابایی روی یک کیف توافق کردیم به این ترتیب بود که آقا جغده صولتی پاشو تو زندگی شما باز کرد . البته شما علاوه بر کیف صاحب یه کتاب شعر و یه بلز کوچولو هم شدی که البته بیشتر دسته هاشو تو دستت می گرفتی...
7 مهر 1392